خون گریه میکنم

همیشه این جماه روشنیدم هیجوقت به عمقش واقف نبودم ولی امروز واقعنی خون گریه کردم دلم اتیشه ظهرسه ساعت غفدتوحموم رفتم وزارزدم بحدی که مادرم نگران شدواومدسراغم نکنه چیزیم شده که ازحموم بیرون نمیام گریه کردم اینقدگریه کردم که چشمام بازنمیشد خدایا چرا قسمت من این باشه

بریدم ..کم اوردم ..به عشقم گفتم چن روزی بهم پیام نده حالم بده خیلی بدهستم  همش به خدا میگم من ادم بد من گناهگاروانسان بد ونالایق ولی چرا اینجوری....

مادرعشقم بدبیراه دروغ تهمت هرچی که تونسته پشت سرم به اشنامون گفته درحالی که تمام این مدت من اشنامون روگناهگارمیدونستم برعکس ایناچقد بزرگواری کردن ازمزاحمت های پی درپی مادرعشقم به کسی نگفتن

خدایا چرا زجرم میدی خدایا من ادم بدی هستم دوستم نداری قبول ولی اینجوری ابروی خونواده ام رو نزارببرن

خدایا تومنو بهترازهمه میشناسی نزاربیشترازاین خرد بشم مال من نمیشه بزارباخاطراتش زندگی کنم بزاربتونم با نبودنش کناربیام وتحمل کنم

خدایا به خداوندیت قسمت میدم نزارعشقم بیشترازاین اذیت بشه خدا تومیدونی عشقم همه زندگی منه قبول میکنم من نباشم ولی عشقم خوشبخت بشه باهردختری که مادرش میخواد

خدایا داغونم به بزرگیت قسمت میدم به بخشندگی مهربونیت قسمت میدم کمکم کن

qap man...