سلام
اوایل اسفند رفتیم تهران خونه مادرشوهر اینا
تارسیدیم روز بعدش انفولانزای سختی گرفتم همش تب داشتم وبیماربودم فقد ظهرها بزحمت نهاری درت میکردم 8روز اونجا بودیم سختم بود تا برگشتیم بنده خدا همسر همه جوره هوام روداشت ولی خب هرزگاهی غر میزدم
اومدیم همش مهمون داشتیم یه روز حواسم نبود وایتکس وجوهر نمک باهم ریختم مردم وزنده شدم تا چندروز ریه وقفسه سینه ام میسوخت سرفه هام بدتر شده بود
خونه تکونی نکردم حالی برام نمونده بودکه خونه تکونی کنم یکم جمع جور کردیم باهمسر
همسر عیدی اداره روبهم داد برا خونه خرید کردم برا خودم چیز خاصی نخریدم همش خرج خریدخونه وموادغذایی میشه ازبس همه چیز گرون شده
برای همسر یه ایرپاد گرفتم کلی ذوق کرد خداروشکر خوشش اومد
اول رمضون مثل هرسال افطاری دادیم توخونه .خداروشکر خوب بود اش رشته ونون پنیراینا بود حسابی خوششون اومد یه 10-12نفری مهمون داشتیم
بعدرفتن مهمونا پری اومد واخرشب باز یعالمه گریه کردم یه جورایی حالم ازخودم بهم میخوره
چاق شدم بچه ندارم حوصله هیجکاری ندارم فقد زبون درازی دارم حس بیفایده بودن میکنم
اشکم همش میاد گریه میکنم خیلی زیاد غصه نداشتن بچه رو میخورم
حسرت بچه خیلی تودلم هست نمیدونم خدا چرا اینجوری تنبیه ام میکنه
اسال 7سال اززندگیمون میگذره دارم میرم تو43سالگی ولی یه زن چاق تنبل بی بچه هستم
خدایا بهم رحم کن بهم رحم کن بهم رحم کن
دلم خیلی گرفته
راستی عیدتون مبارک امیدوارم دل شما شاد باشه وخدا براتون بهترین ها رورقم بزنه الهی امین
برچسب : نویسنده : qapmano بازدید : 78