خدایا همیشه حامی ام باش

ساخت وبلاگ
دیروز ظهر همسر رفت پایتخت پیش مادر وپدرش که سری بزنه ویه عروسی دارند شرکت کنه من خونه ام دیشب برا اولین بار توخونه خودمون تنهایی خوابیدم ..جای همسر واقعا خالی بود تو سالن راه اهن بغلش کردم روم نشد ببوسمش ولی گریه کردم خدایش دوری از همسر سخته

خداروشکر صبی به سلامت رسید خونه اشون وبهم خبرداد عصر باهاش حرف میزدم  اروم وبا ایما وشاره حرف میزد تماس تصویری داشتیم نمیخواست مادرش بفهه که با من با زنش داره حرف میزنه هنوز بنوعی ازمادرش میترسید دلم گرفت درسته همسرم خیل خوبه ومن عاشقش هستم اونم دوستم داره ولی مادرش قبولم نداره اصلا سراغی هم ازمن نگرفته بود یساله که عقد کردیم 7-8ماهه که زیریه سقف هستیم ولی نه مادرشوهر نه خواهرشوهر نه حرفی باهم زدن دریغ ازیه تماس تلفنی حتی منو ندیدن هیجی

حس بی ارزش بودن درپیششون میکنم ازاینکه کم محلی میکنن وتحویلم نمیگیرن حس حقارت بهم دست میده ولی بخودم دلداری میدم که بهتر اینجوری دوری ودوستی هس ولی واقعیت اینه که حس میکنم خیلی کم دارم ادم کم وبی اهمیتی هستم که منو حساب ادم نمیکنن

همسرم خوبه عاشقش هستم معجزه خدا توزندگیم همسرم هس خدا سلامت نگهش داره ولی مادروخواهرش ..

بگذزیم خدایا عشقم روبخودت میسپارم مث همیشه خودت هواش رو.داشته باش ومنو هماز رحمت ومهربونی هات محروم نکن خدایا ممنونم برای همه خوبی ها وبودنت

qap man...
ما را در سایت qap man دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qapmano بازدید : 204 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 23:29