با تاخییر اومدم

ساخت وبلاگ

سلام

نمیدونم کسی اینجا رومیخونه یانه ولی مینویسم که یادمنره روزهای زندگیم چطور گذشت

خب همسر رفت واومد وپدرش از حج هیچی نگرفته بود بهمون پول دادوبا اون پول براخودم طلا خریدم وبرا بقیه سوغاتی

برا تولدهمسریدست لباس ورزشی هم گرفتم بالشتک طبی براش هم گرفتم

مدتی که همسر برا استقبال ازپدرش رفته بود خونه اولی که مثلا خیلی باهم دوست بودیم یبارهم بهم سرنزد بااینکه اون منوتشویق کردکه همسرنیست شهرستان نرم وبمونم اینجا درحالی که خودش حالی ازمن نگرفت واون همسایه ترک دروغگو رو دعوت کرد وخونه هفتمی قبل رفتنش به من گفت وخلاصه اول ازدسش دلخورشدم هنوزم هم دلخورم

گرچه تواین روزها فهمیدم که من چقد ساده بودم که ادمها رو نشناختم باز رودست خوردم جلوم یه جوربود پشت سرم یه جور دیگه

یکم استرس دارم هنوز پری نیومده ومن غرق در نگرانی هستم گرچه همه چیزرو بدست توانمندخدا سپردم درحقیقت خودم رو رهاترازهمیشه بدست اون سپردم

میخام ادم قوی باشم ازحرفها نترسم متاسفانه وقتی که حق بامنه بازهم ترس توجودمه دلشوره میادسراغم خدا خودش بهم کمک کنه درظاهراعتمادبنفس خوبی دارم ولی ....

دلم میخواد که حامله بشم واقعن بشادی نیاز دارم به یه خبرخوش که ازاعماق قلبم حس خوبی بهم بده

راستی همکارقبلی قرارشد قسط رو بده ولی دوماهه که نداده صبی برای ضامن اخطاریه اومده وباز دلنگرانی رو بدلم انداخت

خدایا خودم رو بدست خودت میسپارم همیشه کمکم کردی وارومم کردی خودت ارومم کن

خدایا برای حکمتت راضی وصبورم کن خدایا برای همه نعمت ها داده ها وحکمت هات بینهایت شاکرم

qap man...
ما را در سایت qap man دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qapmano بازدید : 187 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 7:06