روزهای زندگیم

ساخت وبلاگ

سلام

شکرخدا همسر اومد کلی خوشحالی کردیم کلی توبغل م اشک شوق ریختیم پست قبلی رو که نوشتم یساعت یعدش پری اومد بماندکه چقد اشک ریختم وازاینکه بازخبری ازمادرشدن نبود غصه خوردم پدرشوهررفت زیارت وهفته بعدش روزشنبه همسر اومد این چندروزی نبود همسر شبها همسایه ها میاومدن پیشم وتها نبودم فقد شبها تنها نبودم بقیه اش روزها تنهابودم سرم رو بابافتن لیف ودیدن فیلم گرم میکردم وبلاخره همسر اومد خداروشکر خوب بود اومدنش کلی حس خوب دارم که کنارمه

یکشنبه هم رفتیم شهرستان خونه مادرم اینا عید قربان اونجا بودیم وکلی سوال جواب که چرا هسمر رفته بود من نرفتم شهرستان .خیلی بده که به هم چیز ادم کاردارند

به همسر پیشنهاد دادم که سال دیگه انتقالی بزنه بریم تهران ولی همسر مخالفت کرده میگه مادرم باهیجکس نمیسازه توزندگیمون دخالت میکنه پناه برخدا

دهم شهریور همسر بازمیره تهران برا استقبال ازپدرشوهر و منم نمیبره چراکه مادرشوهر چشم دیدن من ر هنوز باعدازسه سال زندگی نداره وهمسر هم میگه گزگ دسش ندیم چه کنم بازم باید به بقیه دروغ بگم ازاینکه چرا نمیرم

لاین خلوته همسایه ها نیستن خونه سوم هست که اونم صبحا خوابه عصرها میره ارایشگاه وخونه ششمی اون ترک دروغگو هست که برام مهم نیس چشم دیدنش روندارم زنیکه دروغگوی نمک نشناس

فرداقراره دوتاشون بیان خونه اولی وخونه هفتمی و یکشنبه تازه میخام اش پشت پای پدرشوهر رودرست کنم

دلم گرفته روزای جمعه دلم همش میگیره گرچه همسر برام کلی کتاب گرفته میخونم وبافندگی میکنم وفیلم میبینم بازم خداروبرا اینهمه ارامش وعشق شکر

خدایا برای همه نعمت ها وداده ها وحکمت هات شکر

خدایا خودت بفریادم برس غیر توهیج دادرسی ندارم خدایا غیر توهیج بخشنده ای ندارم خودت بهم رحم کن ولایق بخشندگی ومهربونیت کن خدایا لایق مادرشدنم کن قول میدم تمام تلاشم روب رای مادرخوبی شدن کنم وفرزندانی سالم صالح نصیبم کن خدایا ممنونم که هستی توزندگیم خدایا دوستت دارم

qap man...
ما را در سایت qap man دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qapmano بازدید : 179 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 7:06